سایه روشن

فرهنگی-اجتماعی-هنری

سایه روشن

فرهنگی-اجتماعی-هنری

پیرمرد و خدا

http://s4.picofile.com/file/7854031284/faghir.jpg

پیر مردی مفلس و برگشته بخت
روزگاری داشت ناهموار و سخت

هم پسر هم دخترش بیمار بود
هم بلای فقر و هم تیمار بود

این دوا می خواستی آن یک پزشک
این غذایش آه بودی آن سرشک

این عسل میخواست آن یک شوربا
این لحافش پاره بود آن یک قبا

روزها می رفت بر بازار و کوی
نان طلب می کرد و می برد آبروی  

 

*****

ادامه مطلب ...

پیری و معرکه گیری زوج عاشق...

 

 

پیرمرد عاشق به زنش گفت: بیا یادی از گذشته های دور کنیم. من میرم تو کافه منتظرت و تو بیا سر قرار بشینیم حرفای عاشقونه بزنیم.  

پیرزن قبول کرد. فردا پیرمرد به کافه رفت. دو ساعت از قرار گذشت، ولی پیرزن نیومد. وقتی برگشت خونه، دید پیرزن تو اتاق نشسته و گریه میکنه.  

ازش پرسید: چرا گریه میکنی؟ پیرزن اشکاشو پاک کرد و گفت: بابام نذاشت بیام!!!  

 

  

توسط: محدثه

پایان خوب

 

فردا یک راز است نگرانش نباش، 

 دیروز یک خاطره بود حسرتش را نخور 

 اما امروز یک هدیه است قدرش را بدان.  

 

"نمیتوان برگشت و آغاز خوبی داشت ولی میتوان آغاز کرد و پایان خوبی داشت"... 

 

 توسط:محدثه

بزرگراه زندگی

 

وقتی باختم، “مسیر” را یافتم؛  

در بزرگراه زندگی همواره راهت، “راحت” نخواهد بود. 

 هر چاله ای، “چاره ای” به تو می آموزد.  

دوباره فکر کن،  

فرصت ها “دو بار” تکرار نمی شوند.  

پس به خاطر داشته باش برای جلوگیری از پس رفت،“باید رفت”!!  

 

توسط:محدثه

دو کاج

   

 

در کنار خطوط سیم پیام،خارج از ده دو کاج روییدند 

 

سالیان دراز رهگذران،آن دو را چون دو دوست می دیدند  

**** 

روزی از روزهای پاییزی ،زیر رگبار و تازیانه باد  

یکی از کاج ها به خود لرزید،خم شد و روی دیگری افتاد  

گفت ای آشنا ببخش مرا،خوب در حال من تامل کن  

ریشه هایم زخاک بیرون است ،چند روزی مرا تحمل کن   

**** 

کاج همسایه گفت با تندی،مردم آزار! از تو بیزارم  

دور شو دست از سرم بردار ،من کجا طاقت ترا دارم  

**** 

بینوا را سپس تکانی داد،یار بی رحم و بی محبت او 

 

سیم ها پاره گشت و کاج افتاد، بر زمین نقش بست قامت او   

**** 

مرکز پیام دید آن روز،انتقال پیام ممکن نیست  

گشت عازم گروه پی جویی،تا ببیند که عیب کار از چیست   

**** 

 

سیمبانان پس از مرمت سیم،  راه تکرار بر خطر بستند 

 

یعنی آن کاج سنگدل را نیز،با تبر تکه تکه بشکستند 

 

 "محمد جواد محبت" 

 

 

خداکنه هیچوقت محبت کردن و دوستی از یادمون نره. 

خدایا به ما بیاموز که فقط خودمون رو نبینیم.در شرایط شادی وغم کنار هم ،یار هم باشیم و خودمون را جای دیگری بگذاریم 

 

توسط:روبینا

به خود برسید...

 

 

به خود رسیدن یعنی داشتن اعتماد به نفس و توجه به خود. حدیثی داریم که حتما قبل از خروج از خانه به آینه نگاه کنید. پیامبر ما همیشه با خود شانه، آینه و مسواک همراه داشت و از عطر استفاده می کرد. اینها همه یعنی توجه به خود و خودشیفتگی.

 شما همیشه و در هر شرایطی باید به خود برسید. چه در تنهایی، چه در جمع، چه در منزل، چه درمسافرت، چه پیش آشنایان، چه در غربت، چه در منزل بیگانگان و چه در جایی که هیچ کس به خود نمی رسد. به خود رسیدن به هیچ  وجه نشانه لوس بودن و افاده ای بودن نیست. به هیچ عنوان با لباسی که به پاکیزگی و اطودار بودن آن مطمئن نیستید، از خانه خارج نشوید.

 در منزل هم به خود برسید. لباسهای مرتب بپوشید و هر دو ساعت یکبار جلوی آینه بروید و خود را وارسی کنید. کفشهایتان را واکس بزنید. هماهنگ و موزون لباس بپوشید.

 برنامه هایی برای تفریح و سرگرمی خود داشته باشید. به آرامش و استراحت و نیازهای ضروری خود بسیار توجه کنید. ورزش کنید. ورزش نکردن یعنی عدم توجه به سلامتی و تناسب اندام.

 اجازه ندهید که زیاد چاق شوید یا تکیده و لاغر باشید. اگرچه خوب ظاهر شدن در جمع و اثر خوب و مثبت گذاشتن روی دیگران، خیلی عالی است اما هدف اصلی و اولیه شما باید این باشد که به خود برسید تا احساس شایستگی کنید. این یعنی پرورش اعتماد به نفس...

 شما معمولا برای میهمانان خود میز و سفره مجللی می چینید و نهایت دقت و سلیقه را در تزیین آن به کار می برید؛ چرا برای خود چنین نمی کنید؟! میهمانان شما انسانند. شما هم انسانید؛ اگر آنها شایستگی چنین میز و سفره ای را دارند، شما هم دارید.  

 توسط:محدثه

جاده موفقیت سر راه نیست اگر...

جاده موفقیت سر راه نیست 

پیچی وجود دارد بنام شکست

دور برگردانی بنام سردرگمی

سرعت گیرهایی بنام دوستان

چراغ قرمزهایی بنام دشمنان

چراغ احتیاط هایی بنام خانواده

تایرهای پنچری خواهی داشت بنام شغل

اما اگر یدکی بنام عزم داشته باشی

موتوری بنام استقامت

و راننده ای بنام خدا

به جایی خواهی رسید که موفقیت نام دارد 

 

 

توسط:روبینا


تلنگر



* آنگاه که دوست داری همیشه کسی به یادت باشد به یاد من باش که همیشه به یاد توام


{از طرف بهترین دوست شما"خدا"}



* پادشاهی در زمستان به یکی از نگهبانانش گفت:سردت نیست؟


گفت :عادت دارم 


پادشاه گفت:می گویم برایت لباس گرم بیاورند


اما پادشاه فراموش کرد ...


ادامه مطلب ...

چگونه در زندگی موفق شوید

با ملایمت........................... سخن بگویید


عمیق ............................... نفس بکشید


شیک................................ لباس بپوشید

ادامه مطلب ...

فدر خود را بیشتر بدان


ماموریتی الهی بر دوش تو سپرده شده است آن را فراموش نکن.همواره مطمئن باش بزرگترین حامی و پشتیبان را داری، پس به


 ماموریت خویش فکر کن وبا عشق قدم در راه زندگی بگذار .


بگذار همه چیز از نو دوباره شروع شود،


متولد شو ......


این بار با چشمی بینا به دنیا بنگر و عشق درونت را دریاب 


بدان که تو برای کامل شدن به این دنیا آمده ای .پس با عشق زندگی کن......


از همین الان


توسط:روبینا

حاکم و تخم مرغ


http://s2.picofile.com/file/7891866341/%D8%AA%D8%AE%D9%85_%D9%85%D8%B1%D8%BA.jpg


روزی روزگاری شهری با مردم درستکار و صادق  و حاکمی فریبکار و طماع وجود داشت.


حاکم این شهر ،درستکاری و صداقت مردم را مانع کارهای خود می دانست ،حاکم برای رفع 

این مشکل با وزیر خود چاره جویی کرد.


وزیر پیشنهاد داد:این بار بجای مالیات از مردم یک تخم مرغ بگیرند.


مردم مالیاتهای خود(تخم مرغ) را به خزانه تحویل دادند.


روز بعد اعلان شد حاکم مالیتها را بر شما می بخشاید و هر کس برود و تخم مرغ خود را از 


خزانه بردارد.


مردم به خزانه رفتند و هرکس تخم مرغی را برداشت


***


مردم درستکار آن شهر ندانسته تخم مرغی را به خانه بردند که مال واقعی آنها نبود و باا تخم مرغ،خود را در خوردن مال دیگری سهیم کردند


....و آن آغاز حرامخواری مردم درستکار آن شهر بود


توسط:روبینا

خودکارهای ناسا...

هنگامیکه ناسا برنامه فرستادن فضانورد به فضا را آغاز کرد، با مشکل کوچکی روبرو شد. آنها دریافتند که خودکارهای موجود در فضا بدون جاذبه کار نمی کنند. در واقع جوهر خودکار به سمت پایین جریان نمی یابد و روی سطح کاغذ نمی ریزد.


برای حل این مشکل آنها شرکت مشاورین اندرسون را انتخاب کردند. تحقیقات بیش از یک دهه طول کشید، 12 میلیون دلار صرف شد و در نهایت آنها خودکاری طراحی کردند که در محیط بدون جاذبه می نوشت، زیر آب کار می کرد ، روی هر سطحی حتی کریستال می نوشت و از دمای زیر صفر تا 300 درجه سانتیگراد کار می کرد.


....روس ها راه حل ساده تری داشتند آنها از مداد استفاده کردند. 


توسط: محدثه

نکاتی درباره نوبرانه های بهاری

نوبرانه های بهاری

با شروع فصل زیبای بهار، فروش میوه‌هایی نظیر گوجه سبز و چغاله بادام توسط میوه فروشان و همچنین فروشندگان دوره‌گرد رونق می‌گیرد.

این میوه‌ها دارای فواید و خواص بسیاری برای سلامتی ما هستند، اما اگر نشسته و آلوده باشند، احتمال ابتلا به بیماری‌های عفونی گوارشی از جمله حصبه و مسمومیت‌های غذایی را مطرح می‌سازند 

گوجه سبز 


درخت کوتاه قدی با میوه‌های کوچک هسته‌دار است که رنگ میوه‌ها قبل از رسیدن


 سبز و طعمشان ترش است، اما پس از رسیدن آبدار و شیرین و مایل به رنگ زرد


 می‌شوند. . .

ادامه مطلب ...

ساعت آفتابی...

  

روزی یک مبلغ مذهبی که در یکی از روستاهای برزیل کار می کرد


هنگام اتمام تعطیلاتش و بازگشت به روستا با خود یک ساعت آفتابی 


نیز آورد.  او می خواست با کمک این ساعت تعیین زمان و ساعت


دقیق شبانه روز را به روستاییان یاد بدهد. ساعت خریداری شده را


پیش کد خدا می برد و پیشنهاد می کند که آن را در مرکز روستا نصب 


کند. روستاییان با دیدن ساعت آفتابی به وجد و سرور می آیند. هیچ


یک از آنان پیش از این در عمر خود چنین ساعتی را ندیده بود. دفعه 


بعد او هنگام بازگشت به روستا با منظره عجیبی روبرو می شود. 


اهالی روستا دور هم جمع شده بودند و برای حفظ ساعت از گزند 


آفتاب بر روی آن یک سقف محکم ساخته بودند. 


شاید به روستاییان بخندید، اما بسیاری از ما همان کاری را با خود می کنیم که


روستاییان با ساعت آفتابی کردند. برای حفاظت خود از گزند حوادث ترجیح می 


دهیم در منطقه راحتی و آسایش خود بمانیم و آن را ترک نکنیم، اما 


متوجه نیستیم با این کار علت وجودی خود را از دست می دهیم؛ به 


جای رشد و بالندگی، امنیت را انتخاب می کنیم و با این انتخاب از 


رسالت واقعی خود دور می شویم.


می گویند:  کشتی ها در بندر از امنیت خاص برخوردارند اما کشتی ها


برای آن ساخته نشده اند که در بندر بمانند.

آینده نگری...

http://s1.picofile.com/file/7891873759/%D8%AD%D9%84%D8%B2%D9%88%D9%86.jpg


در یک روز بهاری سرد و مرطوب، حلزونی از درخت گیلاسی بالا می رفت.


 پرندگانی که روی درخت مجاور نشسته بودند، او را به استهزا گرفتند. یکی


ازآنان با صدای بلند گفت:


«آهای، هالوی زبان بسته، کجا داری می روی؟»


دیگری جیغ زد: «ببینم، چرا از اون درخت بالا می روی؟»


و بعد همه پرندگان در حالی که توی حرف هم می دویدند، یک صدا گفتند:


«روی اون درخت خبری از گیلاس نیست.»


حلزون پاسخ داد: «زمانی که به اون بالا برسم، چندتایی گیلاس پیدا خواهد 


شد.»