روزی روزگاری شهری با مردم درستکار و صادق و حاکمی فریبکار و طماع وجود داشت.
حاکم این شهر ،درستکاری و صداقت مردم را مانع کارهای خود می دانست ،حاکم برای رفع
این مشکل با وزیر خود چاره جویی کرد.
وزیر پیشنهاد داد:این بار بجای مالیات از مردم یک تخم مرغ بگیرند.
مردم مالیاتهای خود(تخم مرغ) را به خزانه تحویل دادند.
روز بعد اعلان شد حاکم مالیتها را بر شما می بخشاید و هر کس برود و تخم مرغ خود را از
خزانه بردارد.
مردم به خزانه رفتند و هرکس تخم مرغی را برداشت
***
مردم درستکار آن شهر ندانسته تخم مرغی را به خانه بردند که مال واقعی آنها نبود و باا تخم مرغ،خود را در خوردن مال دیگری سهیم کردند
....و آن آغاز حرامخواری مردم درستکار آن شهر بود
توسط:روبینا