سایه روشن

فرهنگی-اجتماعی-هنری

سایه روشن

فرهنگی-اجتماعی-هنری

تست روانشناسی

 

 

 

روزی پرنده ای آبی رنگ ناگهان از پنجره وارد اتاق شما میشود و در آنجا به دام می افتد.چیزی در این پرنده شما را به خود جذب میکند و تصمیم میگیرید آن را نگه دارید.اما روز بعد در عین شگفتی متوجه میشید رنگ پرنده از آبی به زرد تغییر کرده است. این پرنده استثنایی دوباره تغییر رنگ می دهد و در صبح روز سوم به رنگ قرمز روشن در می آید ودر روز چهارم سیاه رنگ است.

سوال؟

 اکنون روز پنجم است، وقتی از خواب برمی خیزید این پرنده چه رنگی است؟

 

 ۱٫ پرنده تغییر رنگ نمی دهد و سیاه باقی می ماند.

۲٫ پرنده به رنگ آبی که در ابتدا داشت باز میگردد.

۳٫ پرنده سفید می شود.

۴٫ پرنده طلایی می شود.

ادامه مطلب ...

نظرتون در مورد این عکس چیه؟

نظرتون در مورد این عکس چیه؟  

(برداشت آزاد) 

 

 

بگم که این عکس در یکی از محله های تهران گرفته شده، 

 در شهر یا محله شما چنین تصاویری دیده میشه؟؟   

شنیدی میگن: هرچه می خواهد دل تنگت بگو! شما هم بگو... ولی نه هرچی ها! 

توسط: محدثه

 

خطای دید جالب!

خطای دید جالب!  

تا لود شدن کامل تصاویر شکیبا باشید  

     

ادامه مطلب ...

عکسی که اعتراض جامعه فمنیست را برانگیخت

گفته می شود انتشار این عکس، با اعتراضات شدید جامعه فمنیست مواجه شده است.  

 چه کسی پاسخگوی رنجی است که این زنان متحمل آنند؟؟؟!! 

*افراد زیر 18 سال کلیک نکنن*  

 

ادامه مطلب ...

کوک کن ساعت خویش!...

کوک کن ساعتِ خویش !   

             اعتباری به خروسِ سحری ، نیست دگر

                          دیر خوابیده و برخاسـتنـش دشـوار است

 کوک کن ساعتِ خویش !

             که مـؤذّن ، شبِ پیـش

                          دسته گل داده به آب

 

ادامه مطلب ...

پیری و معرکه گیری زوج عاشق...

 

 

پیرمرد عاشق به زنش گفت: بیا یادی از گذشته های دور کنیم. من میرم تو کافه منتظرت و تو بیا سر قرار بشینیم حرفای عاشقونه بزنیم.  

پیرزن قبول کرد. فردا پیرمرد به کافه رفت. دو ساعت از قرار گذشت، ولی پیرزن نیومد. وقتی برگشت خونه، دید پیرزن تو اتاق نشسته و گریه میکنه.  

ازش پرسید: چرا گریه میکنی؟ پیرزن اشکاشو پاک کرد و گفت: بابام نذاشت بیام!!!  

 

  

توسط: محدثه

دو کاج

   

 

در کنار خطوط سیم پیام،خارج از ده دو کاج روییدند 

 

سالیان دراز رهگذران،آن دو را چون دو دوست می دیدند  

**** 

روزی از روزهای پاییزی ،زیر رگبار و تازیانه باد  

یکی از کاج ها به خود لرزید،خم شد و روی دیگری افتاد  

گفت ای آشنا ببخش مرا،خوب در حال من تامل کن  

ریشه هایم زخاک بیرون است ،چند روزی مرا تحمل کن   

**** 

کاج همسایه گفت با تندی،مردم آزار! از تو بیزارم  

دور شو دست از سرم بردار ،من کجا طاقت ترا دارم  

**** 

بینوا را سپس تکانی داد،یار بی رحم و بی محبت او 

 

سیم ها پاره گشت و کاج افتاد، بر زمین نقش بست قامت او   

**** 

مرکز پیام دید آن روز،انتقال پیام ممکن نیست  

گشت عازم گروه پی جویی،تا ببیند که عیب کار از چیست   

**** 

 

سیمبانان پس از مرمت سیم،  راه تکرار بر خطر بستند 

 

یعنی آن کاج سنگدل را نیز،با تبر تکه تکه بشکستند 

 

 "محمد جواد محبت" 

 

 

خداکنه هیچوقت محبت کردن و دوستی از یادمون نره. 

خدایا به ما بیاموز که فقط خودمون رو نبینیم.در شرایط شادی وغم کنار هم ،یار هم باشیم و خودمون را جای دیگری بگذاریم 

 

توسط:روبینا