در کنار خطوط سیم پیام،خارج از ده دو کاج روییدند
سالیان دراز رهگذران،آن دو را چون دو دوست می دیدند
****
روزی از روزهای پاییزی ،زیر رگبار و تازیانه باد
یکی از کاج ها به خود لرزید،خم شد و روی دیگری افتاد
گفت ای آشنا ببخش مرا،خوب در حال من تامل کن
ریشه هایم زخاک بیرون است ،چند روزی مرا تحمل کن
****
کاج همسایه گفت با تندی،مردم آزار! از تو بیزارم
دور شو دست از سرم بردار ،من کجا طاقت ترا دارم
****
بینوا را سپس تکانی داد،یار بی رحم و بی محبت او
سیم ها پاره گشت و کاج افتاد، بر زمین نقش بست قامت او
****
مرکز پیام دید آن روز،انتقال پیام ممکن نیست
گشت عازم گروه پی جویی،تا ببیند که عیب کار از چیست
****
سیمبانان پس از مرمت سیم، راه تکرار بر خطر بستند
یعنی آن کاج سنگدل را نیز،با تبر تکه تکه بشکستند
"محمد جواد محبت"
خداکنه هیچوقت محبت کردن و دوستی از یادمون نره.
خدایا به ما بیاموز که فقط خودمون رو نبینیم.در شرایط شادی وغم کنار هم ،یار هم باشیم و خودمون را جای دیگری بگذاریم
توسط:روبینا