هنگامیکه ناسا برنامه فرستادن فضانورد به فضا را آغاز کرد، با مشکل کوچکی روبرو شد. آنها دریافتند که خودکارهای موجود در فضا بدون جاذبه کار نمی کنند. در واقع جوهر خودکار به سمت پایین جریان نمی یابد و روی سطح کاغذ نمی ریزد.
برای حل این مشکل آنها شرکت مشاورین اندرسون را انتخاب کردند. تحقیقات بیش از یک دهه طول کشید، 12 میلیون دلار صرف شد و در نهایت آنها خودکاری طراحی کردند که در محیط بدون جاذبه می نوشت، زیر آب کار می کرد ، روی هر سطحی حتی کریستال می نوشت و از دمای زیر صفر تا 300 درجه سانتیگراد کار می کرد.
....روس ها راه حل ساده تری داشتند آنها از مداد استفاده کردند.
توسط: محدثه
نوبرانه های بهاری
با شروع فصل زیبای بهار، فروش میوههایی نظیر گوجه سبز و چغاله بادام توسط میوه فروشان و همچنین فروشندگان دورهگرد رونق میگیرد.
این میوهها دارای فواید و خواص بسیاری برای سلامتی ما هستند، اما اگر نشسته و آلوده باشند، احتمال ابتلا به بیماریهای عفونی گوارشی از جمله حصبه و مسمومیتهای غذایی را مطرح میسازند .
گوجه سبز
درخت کوتاه قدی با میوههای کوچک هستهدار است که رنگ میوهها قبل از رسیدن
سبز و طعمشان ترش است، اما پس از رسیدن آبدار و شیرین و مایل به رنگ زرد
میشوند. . .
ادامه مطلب ...
روزی یک مبلغ مذهبی که در یکی از روستاهای برزیل کار می کرد
هنگام اتمام تعطیلاتش و بازگشت به روستا با خود یک ساعت آفتابی
نیز آورد. او می خواست با کمک این ساعت تعیین زمان و ساعت
دقیق شبانه روز را به روستاییان یاد بدهد. ساعت خریداری شده را
پیش کد خدا می برد و پیشنهاد می کند که آن را در مرکز روستا نصب
کند. روستاییان با دیدن ساعت آفتابی به وجد و سرور می آیند. هیچ
یک از آنان پیش از این در عمر خود چنین ساعتی را ندیده بود. دفعه
بعد او هنگام بازگشت به روستا با منظره عجیبی روبرو می شود.
اهالی روستا دور هم جمع شده بودند و برای حفظ ساعت از گزند
آفتاب بر روی آن یک سقف محکم ساخته بودند.
شاید به روستاییان بخندید، اما بسیاری از ما همان کاری را با خود می کنیم که
روستاییان با ساعت آفتابی کردند. برای حفاظت خود از گزند حوادث ترجیح می
دهیم در منطقه راحتی و آسایش خود بمانیم و آن را ترک نکنیم، اما
متوجه نیستیم با این کار علت وجودی خود را از دست می دهیم؛ به
جای رشد و بالندگی، امنیت را انتخاب می کنیم و با این انتخاب از
رسالت واقعی خود دور می شویم.
می گویند: کشتی ها در بندر از امنیت خاص برخوردارند اما کشتی ها
برای آن ساخته نشده اند که در بندر بمانند.
در یک روز بهاری سرد و مرطوب، حلزونی از درخت گیلاسی بالا می رفت.
پرندگانی که روی درخت مجاور نشسته بودند، او را به استهزا گرفتند. یکی
ازآنان با صدای بلند گفت:
«آهای، هالوی زبان بسته، کجا داری می روی؟»
دیگری جیغ زد: «ببینم، چرا از اون درخت بالا می روی؟»
و بعد همه پرندگان در حالی که توی حرف هم می دویدند، یک صدا گفتند:
«روی اون درخت خبری از گیلاس نیست.»
حلزون پاسخ داد: «زمانی که به اون بالا برسم، چندتایی گیلاس پیدا خواهد
شد.»
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی اونی که زود میرنجه زود میره، زود هم برمیگرده. ولی اونی که دیر میرنجه دیر میره، اما دیگه برنمیگرده ... به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی رنج را نباید امتداد داد باید مثل یک چاقو که چیزها را میبره و از میانشون میگذره از بعضی آدمها بگذری و برای همیشه قائله رنج آور را تمام کنی. به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی بزرگترین مصیبت برای یک انسان اینه که نه سواد کافی برای حرف زدن داشتهباشه نه شعور لازم برای خاموش ماندن. به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی مهم نیست که چه اندازه می بخشیم بلکه مهم اینه که در بخشایش ما چه مقدار عشق وجود داره. به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی شاید کسی که روزی با تو خندیده رو از یاد ببری، اما هرگز اونی رو که با تو اشک ریخته، فراموش نکنی. به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی توانایی عشق ورزیدن؛ بزرگترین هنر دنیاست. به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی از درد های کوچیکه که آدم می ناله؛ ولی وقتی ضربه سهمگین باشه، لال می شه. به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی اگر بتونی دیگری را همونطور که هست بپذیری و هنوز عاشقش باشی؛ عشق تو کاملا واقعیه. به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی همیشه وقتی گریه می کنی اونی که آرومت میکنه دوستت داره اما اونی که با تو گریه میکنه عاشقته. به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی کسی که دوستت داره، همش نگرانته. به خاطر همین بیشتر از اینکه بگه دوستت دارم میگه مواظب خودت باش و بالاخره خواهی فهمید که : همیشه یک ذره حقیقت پس هر"فقط یه شوخی بود" هست. یک کم کنجکاوی پس"همین طوری پرسیدم" هست. قدری احساسات پس "به من چه اصلا" هست. مقداری خرد پس "چه میدونم" هست. و اندکی درد پس "اشکالی نداره" هست . . زندگی چون گل سرخ است پر از عطر... پر از خار... پر از برگ لطیف... یادمان باشد اگر گل چیدیم عطر و برگ و گل و خار همه همسایه دیوار به دیوار همند...! |
توسط:روبینا
سلام به همه دوستان و بازدیدکنندگان عزیز
قرار بود اولین پست رو من بذارم که چیزی برای شروع به ذهنم نرسید؛ آخر سر تفالی به حافظ زدم:
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
با من راه نشین باده مستانه زدند
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه کار به نام من دیوانه زدند
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد
صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند
آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع
آتش آن است که در خرمن پروانه زدند
کس چون حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب
تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند
توسط: محدثه