-
خاطرات مشترک بچه های دیروز(1)+ عکس
چهارشنبه 13 شهریورماه سال 1392 15:04
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود جمع بودن بود و تفریقی نبود کاش می شد باز کوچک می شدیم لا اقل یک روز کودک می شدیم... پسرها عاشق این کارت ها بودن و نوشته هاشو حفظ می کردن تا روی همدیگر رو کم کنن مداد شمعی ها اون موقع خیلی جذاب بودن یادتونه!! این تفنگ ها وقت شلیک قرقر صدا می کرد و چراغش روشن می شد یادش بخیر اینم شیوه مدرن مردم...
-
مانعی در مسیر
سهشنبه 5 شهریورماه سال 1392 13:31
در روزگار قدیم، پادشاهى سنگ بزرگى را در یک جاده اصلى قرار داد. سپس در گوشهاى قایم شد تا ببیند چه کسى آن را از جلوى مسیر بر میدارد . برخى از بازرگانان ثروتمند با کالسکههاى خود به کنار سنگ رسیدند، آن را دور زدند و به راه خود ادامه دادند بسیارى از آنها نیز به شاه بد و بیراه گفتند که چرا دستور نداده جاده را باز کنند....
-
دعای زیبای همیشگی
یکشنبه 3 شهریورماه سال 1392 21:10
و هرگز درباره چیزی مگو که من فردا آن را انجام می دهم* مگر اینکه بگویی : ان شاء الله و هرگاه فراموش کردی، پروردگارت را یاد کن و بگو : امید است پروردگارم مرا به چیزی که از این به صواب و مصلحت نزدیکتر باشد راهنمایی کند (آیه23 تا 24 سوره کهف) توسط:روبینا
-
نسبتی با خدا
یکشنبه 3 شهریورماه سال 1392 20:39
با خدا نسبتی دارید؟؟؟؟ شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی پسرک، در حالیکه پاهای برهنهاش را روی برف جابهجا میکرد تا شاید سرمای برفهای کف پیادهرو کمتر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه میکرد . درنگاهش چیزی موج میزد، انگاری که با نگاهش ، نداشتههاش رو از خدا طلب میکرد، انگاری با...
-
همیشه او را به یاد داشته باش
شنبه 2 شهریورماه سال 1392 19:47
همیشه کسانى که خدمت میکنند را به یاد داشته باشید در روزگارى که بستنى با شکلات به گرانى امروز نبود، پسر ١٠ سالهاى وارد قهوه فروشى هتلى شد و پشت میزى نشست . خدمتکار براى سفارش گرفتن سراغش رفت . پسر پرسید : بستنی با شکلات چند است ؟ خدمتکار گفت : 50 سنت پسر کوچک دستش را در جیبش کرد، تمام پول خردهایش را در آورد و شمرد ....
-
عکسی که اعتراض جامعه فمنیست را برانگیخت
شنبه 2 شهریورماه سال 1392 16:40
گفته می شود انتشار این عکس، با اعتراضات شدید جامعه فمنیست مواجه شده است. چه کسی پاسخگوی رنجی است که این زنان متحمل آنند؟؟؟!! *افراد زیر 18 سال کلیک نکنن* گفته می شود انتشار این عکس، با اعتراضات شدید جامعه فمنیست مواجه شده است. چه کسی پاسخگوی رنجی است که این زنان متحمل آنند؟؟؟!! توسط: محدثه
-
کوک کن ساعت خویش!...
شنبه 2 شهریورماه سال 1392 15:12
کوک کن ساعتِ خویش ! اعتباری به خروسِ سحری ، نیست دگر دیر خوابیده و برخاسـتنـش دشـوار است کوک کن ساعتِ خویش ! که مـؤذّن ، شبِ پیـش دسته گل داده به آب . . . و در آغوش سحر رفته به خواب کوک کن ساعتِ خویش ! شاطری نیست در این شهرِ بزرگ که سحر برخیزد شاطران با مددِ آهن و جوشِ شیرین دیر برمی خیزند کوک کن ساعتِ خویش ! که سحر...
-
خدا را شکر...
پنجشنبه 31 مردادماه سال 1392 20:20
خدا را شکر که تمام شب صدای خرخر شوهرم را می شنوم، این یعنی او زنده و سالم است. خدا را شکر که دختر نوجوانم همیشه از شستن ظرفها شاکی است، این یعنی او در خانه است و در خیابان ها پرسه نمی زند. خدا را شکر که مالیات می پردازم، این یعنی شغل و درآمدی دارم. خدا را شکر که باید ریخت و پاش های بعد از مهمانی را جمع کنم، این یعنی...
-
تصاویر حیرت انگیز از استتار حیوانات (9 عکس)
پنجشنبه 31 مردادماه سال 1392 14:47
تصاویر حیرت انگیز از استتار حیوانات حیواناتی که طول میکشد آنها را در تصاویر پیدا کنید! با دیدن این تصاویر زیبا از استتار حیوانات می توان به زیبایی و عظمت خالقی بی همتا پی برد. درصورت لود نشدن هریک از تصاویر کلیک راست کرده و گزینه show picture را بزنید. توسط: محدثه
-
جالبترین سوال دنیا...
پنجشنبه 31 مردادماه سال 1392 12:23
از مردم دنیا سوالی پرسیده شد و نتیجه آن جالب بود سؤال از این قرار بود: نظر خودتان را راجع به کمبود غذا در سایر کشورها صادقانه بیان کنید؟ . . . و جالب اینکه کسی جوابی نداد چون در آفریقا کسی نمی دانست 'غذا' یعنی چه؟ در آسیا کسی نمی دانست 'نظر' یعنی چه؟ در اروپای شرقی کسی نمی دانست 'صادقانه' یعنی چه؟ در اروپای غربی کسی...
-
طراحی های زیبا روی برگ درختان
سهشنبه 29 مردادماه سال 1392 03:14
توسط: محدثه
-
معما...
یکشنبه 27 مردادماه سال 1392 22:45
در این صفحه 4 تا سوال هستش باید اون ها رو سریع جواب بدی حق فکر کردن نداری حالا بگذار ببینم چقدر باهوش هستی برو پایین تر ..... . . . . سوال اول : فرض کنید در یک مسابقه ی دوی سرعت شرکت کرده اید. شما از نفر دوم سبقت می گیرید حالا نفر چندم هستید؟ برای پاسخ به سوال دوم، باید زمان کمتری را نسبت به سوال اول فکر کنی . سوال...
-
پسر سوسول(شعر طنز)
دوشنبه 21 مردادماه سال 1392 08:54
اتل متل توتوله این پسره سوسوله موهاش همیشه سیخه نگاش همیشه میخه چت میکنه همیشه بی مخ زدن؟نمیشه پول از خودش نداره باباش رو قال میذاره دی اند جیشو میپوشه میشینه بعد یه گوشه زنگ میزنه به دافش میبنده هی به نافش که من دوست میدارم تاج سرم میذارم صورت رو کردی میک آپ بیا بریم کافی شاپ تو کافی شاپ،می خنده همش خالی میبنده بهم...
-
تمرینات بسیار موثر برای کمردرد
شنبه 19 مردادماه سال 1392 12:04
آیا می خواهید از کمردرد پیشگیری کنید؟ چند تمرین اصلی را برای کشش و تقویت عضلات کمرتان انجام دهید . هر تمرین را چند بار تکرار کرده و با ساده تر شدن حرکت، تعداد تکرارها را افزایش دهید . اگر آسیب دیدگی در ناحیه کمر یا مشکل دیگری مثل پوکی استخوان دارید، قبل از انجام این تمرینات حتماً با پزشک خود مشورت کنید . 1. کشش زانو...
-
جملات زیبا از حسین پناهی
یکشنبه 13 مردادماه سال 1392 15:42
من زندگی را دوست دارم ولی از زندگی دوباره می ترسم! دین را دوست دارم ولی از کشیش ها می ترسم ! قانون را دوست دارم ولی از پاسبان ها می ترسم! عشق را دوست دارم ولی از زن ها می ترسم! کودکان را دوست دارم ولی از آینه می ترسم! سلام را دوست دارم ولی از زبانم می ترسم! من می ترسم ، پس هستم این چنین می گذرد روز و روزگار من من روز...
-
پیرمرد و خدا
شنبه 29 تیرماه سال 1392 12:08
پیر مردی مفلس و برگشته بخت روزگاری داشت ناهموار و سخت هم پسر هم دخترش بیمار بود هم بلای فقر و هم تیمار بود این دوا می خواستی آن یک پزشک این غذایش آه بودی آن سرشک این عسل میخواست آن یک شوربا این لحافش پاره بود آن یک قبا روزها می رفت بر بازار و کوی نان طلب می کرد و می برد آبروی ***** دست بر هر خود پرستی می گشود تا پشیزی...
-
پیری و معرکه گیری زوج عاشق...
سهشنبه 25 تیرماه سال 1392 20:57
پیرمرد عاشق به زنش گفت: بیا یادی از گذشته های دور کنیم. من میرم تو کافه منتظرت و تو بیا سر قرار بشینیم حرفای عاشقونه بزنیم. پیرزن قبول کرد. فردا پیرمرد به کافه رفت. دو ساعت از قرار گذشت، ولی پیرزن نیومد. وقتی برگشت خونه، دید پیرزن تو اتاق نشسته و گریه میکنه. ازش پرسید: چرا گریه میکنی؟ پیرزن اشکاشو پاک کرد و گفت: بابام...
-
پایان خوب
سهشنبه 25 تیرماه سال 1392 19:30
فردا یک راز است نگرانش نباش، دیروز یک خاطره بود حسرتش را نخور اما امروز یک هدیه است قدرش را بدان. "نمیتوان برگشت و آغاز خوبی داشت ولی میتوان آغاز کرد و پایان خوبی داشت"... توسط:محدثه
-
بزرگراه زندگی
سهشنبه 25 تیرماه سال 1392 19:28
وقتی باختم، “مسیر” را یافتم؛ در بزرگراه زندگی همواره راهت، “راحت” نخواهد بود. هر چاله ای، “چاره ای” به تو می آموزد. دوباره فکر کن، فرصت ها “دو بار” تکرار نمی شوند. پس به خاطر داشته باش برای جلوگیری از پس رفت،“باید رفت”!! توسط:محدثه
-
دو کاج
سهشنبه 25 تیرماه سال 1392 12:21
در کنار خطوط سیم پیام،خارج از ده دو کاج روییدند سالیان دراز رهگذران،آن دو را چون دو دوست می دیدند **** روزی از روزهای پاییزی ،زیر رگبار و تازیانه باد یکی از کاج ها به خود لرزید،خم شد و روی دیگری افتاد گفت ای آشنا ببخش مرا،خوب در حال من تامل کن ریشه هایم زخاک بیرون است ،چند روزی مرا تحمل کن **** کاج همسایه گفت با...
-
به خود برسید...
جمعه 21 تیرماه سال 1392 21:14
به خود رسیدن یعنی داشتن اعتماد به نفس و توجه به خود. حدیثی داریم که حتما قبل از خروج از خانه به آینه نگاه کنید. پیامبر ما همیشه با خود شانه، آینه و مسواک همراه داشت و از عطر استفاده می کرد. اینها همه یعنی توجه به خود و خودشیفتگی. شما همیشه و در هر شرایطی باید به خود برسید. چه در تنهایی، چه در جمع، چه در منزل، چه...
-
جاده موفقیت سر راه نیست اگر...
سهشنبه 18 تیرماه سال 1392 11:39
جاده موفقیت سر راه نیست پیچی وجود دارد بنام شکست دور برگردانی بنام سردرگمی سرعت گیرهایی بنام دوستان چراغ قرمزهایی بنام دشمنان چراغ احتیاط هایی بنام خانواده تایرهای پنچری خواهی دا شت بنام شغل اما اگر یدکی بنام عزم داشته باشی موتوری بنام ا ستقامت و راننده ای بنام خدا به جایی خواهی رسید که موفقیت نام دارد توسط:روبینا
-
تلنگر
یکشنبه 9 تیرماه سال 1392 13:05
* آنگاه که دوست داری همیشه کسی به یادت باشد به یاد من باش که همیشه به یاد توام {از طرف بهترین دوست شما"خدا"} * پادشاهی در زمستان به یکی از نگهبانانش گفت:سردت نیست؟ گفت :عادت دارم پادشاه گفت:می گویم برایت لباس گرم بیاورند اما پادشاه فراموش کرد ... صبح جنازه نگهبان را دیدند که روی دیوار نوشته بود به سرما عادت...
-
چگونه در زندگی موفق شوید
یکشنبه 9 تیرماه سال 1392 12:33
با ملایمت........................... سخن بگویید عمیق ............................... نفس بکشید شیک................................ لباس بپوشید صبورانه.............................. کار کنید نجیبانه.............................. رفتار کنید عاقلانه............................... بخورید...
-
فدر خود را بیشتر بدان
یکشنبه 9 تیرماه سال 1392 12:11
ماموریتی الهی بر دوش تو سپرده شده است آن را فراموش نکن.همواره مطمئن باش بزرگترین حامی و پشتیبان را داری، پس به ماموریت خویش فکر کن وبا عشق قدم در راه زندگی بگذار . بگذار همه چیز از نو دوباره شروع شود، متولد شو ...... این بار با چشمی بینا به دنیا بنگر و عشق درونت را دریاب بدان که تو برای کامل شدن به این دنیا آمده ای...
-
حاکم و تخم مرغ
پنجشنبه 16 خردادماه سال 1392 19:21
روزی روزگاری شهری با مردم درستکار و صادق و حاکمی فریبکار و طماع وجود داشت. حاکم این شهر ،درستکاری و صداقت مردم را مانع کارهای خود می دانست ،حاکم برای رفع این مشکل با وزیر خود چاره جویی کرد. وزیر پیشنهاد داد:این بار بجای مالیات از مردم یک تخم مرغ بگیرند. مردم مالیاتهای خود(تخم مرغ) را به خزانه تحویل دادند. روز بعد...
-
خودکارهای ناسا...
شنبه 28 اردیبهشتماه سال 1392 18:44
هنگامیکه ناسا برنامه فرستادن فضانورد به فضا را آغاز کرد، با مشکل کوچکی روبرو شد. آنها دریافتند که خودکارهای موجود در فضا بدون جاذبه کار نمی کنند. در واقع جوهر خودکار به سمت پایین جریان نمی یابد و روی سطح کاغذ نمی ریزد. برای حل این مشکل آنها شرکت مشاورین اندرسون را انتخاب کردند. تحقیقات بیش از یک دهه طول کشید، 12...
-
نکاتی درباره نوبرانه های بهاری
پنجشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1392 19:26
نوبرانه های بهاری با شروع فصل زیبای بهار، فروش میوههایی نظیر گوجه سبز و چغاله بادام توسط میوه فروشان و همچنین فروشندگان دورهگرد رونق میگیرد . این میوهها دارای فواید و خواص بسیاری برای سلامتی ما هستند، اما اگر نشسته و آلوده باشند، احتمال ابتلا به بیماریهای عفونی گوارشی از جمله حصبه و مسمومیتهای غذایی را مطرح...
-
ساعت آفتابی...
شنبه 14 اردیبهشتماه سال 1392 00:58
روزی یک مبلغ مذهبی که در یکی از روستاهای برزیل کار می کرد هنگام اتمام تعطیلاتش و بازگشت به روستا با خود یک ساعت آفتابی نیز آورد. او می خواست با کمک این ساعت تعیین زمان و ساعت دقیق شبانه روز را به روستاییان یاد بدهد. ساعت خریداری شده را پیش کد خدا می برد و پیشنهاد می کند که آن را در مرکز روستا نصب کند. روستاییان با...
-
آینده نگری...
شنبه 14 اردیبهشتماه سال 1392 00:44
در یک روز بهاری سرد و مرطوب، حلزونی از درخت گیلاسی بالا می رفت. پرندگانی که روی درخت مجاور نشسته بودند، او را به استهزا گرفتند. یکی از آنان با صدای بلند گفت: «آهای، هالوی زبان بسته، کجا داری می روی؟» دیگری جیغ زد: «ببینم، چرا از اون درخت بالا می روی؟» و بعد همه پرندگان در حالی که توی حرف هم می دویدند، یک صدا گفتند:...