بزرگوار مردی
آورده اند که روزی مردی به خدمت فیلسوف بزرگ افلاطون آمد و نشست و از هر نوع سخن می گفت. در میان سخن گفت: امروز فلان مرد از تو بسیار خوب می گفت که افلاطون عجب بزرگوار مردی است و هرگز کسی چون او نبوده است. افلاطون چون این سخن بشنیدسر فرود برد و سخت دلتنگ شد.
آن مرد گفت: ای حکیم! از من تو را چه رنج آمد که چنین دلتنگ شدی؟
افلاطون پاسخ داد: ای خواجه! مرا از تو رنجی نرسید ولی مصیبت بالاتر از این چه باشد که جاهلیمرا ستایش کند و کار من او را پسندیده آید؟ ندانم کدام کار جاهلانه کرده ام که او خوشش آمده و مرا به خاطر آن ستوده است!
توسط: محدثه
بسیار زیبا بود
ممنون
سلام ..
از اون جایی که افلاطون معتقد "عوام ثروتمندان را محترم می دانند و خواص دانشمندان را" در نتیجه وقتی با این وضعیت مواجه شده یه لحظه معادلاتش بهم ریخته !!
ممنونم از مطلب مفیدتون ..
یا حق
سلام دوست عزیز وبسایت خیلی خیلی زیبایی داری دوست داشتی به سایت من هم یه سری بزن امیدوارم تو کارت موفق باشی
سلام
ممنون از لطف شما؛ حتما سر فرصت اینکار میکنم...